به چشم.

ساخت وبلاگ
داشته‌هایی داریم. ارزشمند و دوست داشتنی، اما نادیدنی. بله، نادیدنی. قدرشان را نمیدانیم و زیادت می‌طلبیم. سزای این همه، چیزی نیست مگر نداشتن. پس آنچه روزی داشتی حال به نداشته‌ای بدل می‌شود غیر قابل دسترس. همه‌اش آرزویت می‌شود. برای کمینه‌اش، دست به دعا برمیداری. زار میزنی. عاجز می‌شوی. مستأصل می‌مانی.... کم کمک اما، درست همان موقع که در اوج ناامیدی هستی، همان جا که دیگر رفته‌ای تا به نداشتن تن دردهی، خیلی آرام و بی‌صدا اتفاقاتی می‌افتد. چیزهایی می‌آیند. و حتی می‌مانند. و تو کم کم احساس میکنی که داری عوض می‌شوی، شاد می‌شوی، و حتی خوشبخت می‌شوی. خوشبخت‌تر از قبل، حتی اگر این داشتنت با آن داشتنت ز به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : سزای,آن,پاداش,این, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41

عاقبت روزی تمام نگاشت های دنیا از هم خواهد گسیخت. آنروز دیگر برگ و باد و درخت نسبتی با هم ندارند. آنروز شب و سیاهی، روز و روشنایی باهم آشنا نیستند. آنروز نه نوری وجود دارد تا بتوان دید، نه نگاهی. آنروز نه دستی هست که بتوان گرفت نه، نه فضایی که‌ بتوان اشغال کرد. آن روز میزان ارتباط و قرابت دو مفهوم یگانگی آن دو است. آنروز من و تو، نزدیک ترین مفاهیم در عالم هستبم. هرچند شاید آنروز نزدیک بودن نیز معنی دیگری داشته باشد.  عاقبت روزی دنیا مااا را به یاد خواهد آورد هرچند " چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من " + نوشته شده در  جمعه ششم مرداد ۱۳۹۶ساعت 0:45  توسط ما  |  به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : اشارتی,الهامی,نیهیلیستیعاشقانه, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 46 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41

" چه فکر می کنی؟که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای است زندگی ؟در این خراب ریخته که رنگ عافیت ازو گریخته  به بن رسیده، راه بسته ای است زندگی ؟ چه سهمناک بود سیل حادثهکه همچو اژدها دهان گشود زمین و آسمان ز هم گسیخت ستاره خوشه خوشه ریخت و آفتاب در کبود دره های آب غرق شد هوا بد است  تو با کدام باد می روی؟چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شودتو از هزاره های دور آمدی در این درازنای خون فشان به هر قدم نشان نقش پای توست در این درشتناک دیولاخز هر طرف طنین گام‌های رهگشای توست بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام به خون نوشته نامه وفای توستبه گوش بیستون هنوزص به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : رونده,باش,زنده,باش, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 49 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41

وقتهایی هست که دلت میخواهد چیزی بگویی، چیزی بنویسی. از شدت شور و عشق و دلدادگی، یا از فرط خوشحالی و شادی و یا از فرط دلتنگی و دل‌گرفتگی و یا از فرط بدبختی، یا از روی تنهایی و یا حتی گاهی از شدت احساس گناه و خلاصه به دلیل یک احساسی که عمیقا در آن لحظه تو را فراگرفته است و تمام وجودت را در اختیار دارد.  حالی که من الان دارم به نظر تمام و کمال هیچ کدام از اینها نیست. ولی دلم میخواهد چیزی بنویسم. در واقع کاملا برعکس، میخواهم بنویسم تا شاید در اثر نوشتن بفهمم که دقیقا چه حالی دارم. هر چیزی که به ذهنم می‌آید و یا حتی بدون عبور از فکر و بدون پالایش آن، مستقیم به روی کاغذ می‌آید را بنویسم، بلکه حال خو به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : پلن,بده,انجام,بده, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 48 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41

روزی آفتابی برآمد چشم هایم خیره ماند به آن یک نیم روز گذشت و چشم برگرفتن نتوانستم غروب کرد و من نیندیشیدم که رب النوع زیبایی من نمیتواند از افول کنندگان باشد. چرا که او رفت و این من بودم که مانده بودم. به دنبال او رو سوی مغرب گذاشتم تا او را دوباره بازیابم اکنون مدت هاست که در تاریکی به سر میبرم دل به ساعت ها داده ام گوش به یک به یک ثانیه ها سپرده ام چشم به آنسوی در دوختم بلکه باز شود و باز آفتاب بتابد آنقدر و آنقدر نیامد که دیگر آن در وجود ندارد. گفتند اندکی بایست، آفتاب از پشت سرت طلوع خواهد کرد اما چه میدانند که من نه به دنبال نورم که در پس آن نور خیره کننده آفتاب را ادراک کردم.  نه؛ من نمی به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : آفتاب,آمد,رفت, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 45 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41

میروی. میدانی که نیست. میدانی. اما میروی. چون میدانی که وقتی هست نمیتوانی بروی. میروی. دنبال چی را خودت هم نمیدانی. برای چی را نمیدانی. تنها چیزی آنجا تو را به سوی خود میکشد. شاید میخواهی مطمئن شوی که همه چیز سر جای خودش است. خیابان. درخت هایش. ساختمان هایش. کوچه هایش. همه چیز سر جای خودش بود. بی هیچ تغییری. مثل دلتنگی مان. مثل بغص در گلویمان. مثل بار روی قلبمان. مثل سیگار روی لبمان. برمیگردی. خیالت راحت شده است. همه چیز سر جای خودش بود.  مثل ماااا که مثل همیشه باهم هستیم و کنار هم نیستیم. همه چیز سر جای خودش است. + نوشته شده در  جمعه بیستم مرداد ۱۳۹۶ساعت 2:53  توسط ما  |  به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : همه,جای,خود, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 55 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41

یک بغل خاطره های ریز و درشت را بر میدارم میبرم آنجا روبروی سردر ورودی نورانی اش مینشینم. تک به تکشان را در آغوش میکشم و آرام آرام دودشان میکنم تا بنشینند بر تمام وجودم. تک به تک لحظاتی که از اینجا شروع شد و به این ختم شد. تک به تک لحظاتی که به شوق دیدارش، یکبار دیگر دیدار روی ماهش. که بیاید برایم از آب بازی هایش بگوید. که نگرانش شوم که سرما نخورد. که خوشحال باشم از تک تک لحظاتی که به امید دیدنش نشستم، ایستادم و راه رفتم. اینجا پر است از تو. مثل هر جای دیگر. با این تفاوت که اینجا تنها تو هستی. هرگز بی تو اینجا در زندگیم نبود و نمیبود. اینجا مامن من است هروقت بخواهم از تمام دنیا فارغ شوم، یک بغل به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : بازی, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 42 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41

قانون فصل‌ها را فراموش کن،

بلندترین و کوتاه‌ترین روزها همیشه پشت سرهم می‌آیند.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶ساعت 19:8  توسط ما  | 
به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : بازی,زمان, نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 50 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:41